عاشقانه
سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۰۱ ق.ظ
سایه ی تو بر سر ما سقف این کاشانه می شد
خانه تنها با صدای خنده ی تو خانه می شد
شور و شوق بچگی لنگ صدای قفل در بود
خانه با پیچیدن عطر تنت دیوانه می شد
یک بغل احساس بودی ساده و بی شیله پیله
توی آغوش تو آدم یک شبه پروانه می شد
بی گمان حجم حضورت بیشتر از یک نفر بود
بی تو این خانه وگرنه این قدر تنها نمی شد
پشت ما همواره مثل کوه بودی، کاش امشب
سنگ قبر تو برای بغض هامان شانه می شد
#علی_اصغر_طلوعی
دی ۹۸
۱: غزل رو به عشق پدر بزرگم «حاج ولی» نوشتم.
۲: اگر زحمتی نیست برای شادی روح همه پدرها و پدربزرگها و مادرها و مادر بزرگهایی که اسیر خاک شدن صلواتی بفرستید.